جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیری ات زندگانی؟
بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی
توبه کز توانایی خویش گویی چه می پرسی از دوره ی ناتوانی
جوانی نکودار کاین مرغ زیبا نماند در این خانه ی استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می توانی مده رایگانی
هر آن سرگردانی که من کردم اول جهان کرد از آن بیشتر سرگردانی
از آن برد گنج مرا دزد گیتی که در خواب بودم گهِ پاسبانی
نظرات شما عزیزان:
|