من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد، هم نَفَسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما، مرغ اسیری به قفس برده در باغ و به یادمنش، آزاد کنید
آشیان من بی چاره، اگر سوخت چه باک! فکر ویران شدن خانه ی صیاد کنید
بیستون بر سر راه است، مبادا از شیرین! خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه ی موری ویران خانه ی خویش محال است که آباد کنید
کُنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم "بهار" شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
نظرات شما عزیزان:
|