دنیای سرگرمی


دنیای سرگرمی

فقط چند دقیقه برای داشتن سرگرمی وقت بگذاریم


حکایت- گلستان سعدی

شیّادی گیسوان بافت که من علویم و با قافله ی حجاز به شهر دررفت که از حَج همی آیم و قصیده یی پیش مَلک برد یعنی خود گفته ام. نعمتِ بسیار فرمودش و اِکرام کرد. تا یکی از ندیمانِ مَلک که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت: من او را عید اَضحی در بصره دیدم حاجی چگونه باشد؟! دیگری گفت: من او را می شناسم. پدرش نصرانی بود در مَلَطیه پس علوی چگونه باشد؟ و شعرش را همان روز در دیوان انوری یافتند. ملک بفرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت. گفت، ای مَلک یک سخنِ دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد، به هر عقوبت که خواهی سزاوارم. گفت: بگوی تا چیست. گفت:

غریبی گرت ماست پیش آورد                    دو پیمانه آب است و یک چَمچه دوغ

گر از بنده لَغوی شنیدی ببخش                    جهاندیده بسیار گوید دروغ

مَلِک را خنده گرفت، گفت: از این راست تر سخن تا عمر تو بوده است، نگفته ای. فرمود تا آنچه مامول اوست، مهیا دارند تا به دلخوشی برود.

 

مال از بهر آسایش عمرست نه عمر از بهر گرد کردن مال. عاقلی را پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبخت چیست؟ گفت: نیکبخت آنکه خورد و کِشت و بدبخت آن که مُرد و هِشت.

مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد              که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد

 

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آنکه اندخت و نخورد، و دیگر آنکه آموخت و نکرد.

علم چندان که بیشتر خوانی                      چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بوَد نه دانشمند                          چارپایی بر او کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر                  که بر او هیزم است یا دفتر

 

جوهر اگر در خَلاب افتد همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس است. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیتِ نا مستعد، ضایع. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیتِ نامستعد، ضایع. خاکستر نَسَبی عالی دارد که آتش جوهری عِلوی است ولیکن چون به نَفس خود هنری ندارد با خاک برابرست و قیمتِ شکر نه از نی است که آن خود خاصّیّتِ وی است.

چو کنعان را طبیعت بی هنر بود                پیمبرزادگی قدرش نیفزود

هنر بنمای اگر داری نه گوهر                    گل از خارست و ابراهیم از آزر

 

مُشک آن است که ببوید نه آنکه عطّار بگوید؛ دانا چو طبله ی عطّار ست خاموش و هنرنمای و نادان چو طبل غازی بلند آواز و میانم تهی.

عالم اندر میان جاهل را                       مَثلی گفته اند صِدیقان

شاهدی در میان کوران است                 مُصحَفی در سرای زِندیقان

 

مراد از نزول قرآن، تحصیل سیرتِ خوب است نه ترتیل سورتِ مکتوب.عامی متعبّد پیاده رفته است و عالِم مُتَهان سوار خفته. عاصی که دست بردارد بِه از عابد که در سر دارد.

سرهنگِ لطیف خوی دلدار                بهتر ز فقیهِ مردم آزار

 

هر که در پیش سخن دیگران افتد تا مایه ی فضلش بدانند، پایه ی جهلش بشناسند.

ندهد مردِ هوشمند جواب                    مگر آنگه کز او سوال کنند

گرچه بر حق بوَد فراخ سخن              حملِ دعویش بر مُحال کنند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:حکایت- گلستان سعدی, | موضوع: <-CategoryName-> |