دنیای سرگرمی


دنیای سرگرمی

فقط چند دقیقه برای داشتن سرگرمی وقت بگذاریم


فرهنگ اصطلاح

 آب از آب تکان نخوردن: حادثه ای رخ ندادن

 

آب از لب و لوچه کسی راه افتادن: شیفته و فریفته شدن، به نهایت طمع افتادن.

 

آب خوش از گلوی کسی پایین نرفتن: با سختی و مشقت بسیار گذراندن.

 

آب کسی با کسی در یک جوی نرفتن: با هم نساختن، هم سلیقه و هم فکر نبودن.

 

خود را به – آب و آتش زدن: هر خطری رو استقبال کردن.

 

آبروریزی به بار آوردن: باعث رسوایی شدن، افتضاح بار آوردن.

 

آس و پاس: در نهایت فقر و تهی دست بودن.

 

آش و لاش: متلاشی، له و لورده.

 

آه در بساط نداشتن: بی چاره و بینوا بودن.

 

آه نداشتن که با ناله سودا کردن: سخت بی چیز و تهی بودن.

 

اجاق کسی کور بودن: فرزند نداشتن، نازا بودن.

 

عجق وجق: چیزی رنگارنگ، بسیار تند و زننده.

 

اجل معلق: مرگ ناگهانی

 

اسم و رسم: نام و مقام، شهرت و اعتبار.

 

امان کسی را بریدن: درمانده کردن.

 

انگشت به دهن شدن: متحیر شدن.

 

اوقات تلخی: عصابنیت، ترش رویی.

 

به باد (فنا) دادن: هدر دادن، حرام کردن.

 

بار و بندیل: اسباب و بساطی که اشخاص با خود می برند.

 

زیر بار نرفتن: قانع نشدن، نپذیرفتن.

 

باری از دوش کسی برداشتن: از زحمت و رنج کسی کاستن، از مشقت کسی کم کردن.

 

بال بال زدن: از درد یا بی قراری به پیچ و تاب افتادن.

 

بخت برگشته: تیره روز، سیاه بخت.

 

به بخت خود پشت پا زدن: از خوشی مسلمی چشم پوشیدن.

 

بد قلق: بد ادا، بد عادت، بهانه گیر.

 

بد و بیراه: نا سزا، سخنان نا مربوط و رکیک.

 

بربر نگاه کردن: خیره نگریستن.

 

بر وفق مراد: مطابق میل.

 

در بند چیزی بودن: به فکر چیزی بودن.

 

بو بردن: حدس زدن، از قرار امری آن را فهمیدن.

 

 بی خیال بودن: اهمیت ندان، نگران نبودن.

 

 

 بی دردسر: بدون زحمت.

 

بی دل و دماغ: تنگ خلق، افسرده.

 

بی سر وپا: فرومایه، پست.

 

بی غل و غش: بی حیله، بی مکر و فریب.

 

بیق بیق بودن: خنگ بودن، به تمام معنا احمق بودن.

 

بی گدار به آب زدن: نا سنجیده به کاری اقدام کردن، بی احتیاطی کردن.

 

پته کسی را روی آب ریختن: راز کسی رو فاش کردن، کسی رو رسوا کردن.

 

پخمه: بی عرضه ، ترسو، خجالتی.

 

پشت چشم نازک کردن: ناز و افاده کردن و کبر و غرور داشتن.

 

پیش دستی کردن: سبقت گرفتن از دیگری در انجام کار.

 

ترش کردن: عصبانی شدن.

 

ترگل ورگل: زیبا و آراسته.

 

جفنگ گفتن: یاوه گفتن، سخنان لغو و بی پایه گفتن.

 

جیک در نیامدن: کمترین اعتراض نکردن.

 

چرخ زندگی را گرداندن: نیازهای روزمره رو برآوردن.

 

چشم دیدن کسی را نداشتن: بی نهایت حسود بودن.

 

چشم غره رفتن: نگاه خشم آلود کردن.

 

چشم و ابرو نشان دادن: دلبری کردن، عشوه آمدن.

 

چم و خم: راه و روش، فوت و فن، آداب و رسوم.

 

چموش: سرکش، عاصی.

 

چندرغاز: مبلغ نا چیز.

 

حرف تو دهن کسی گذاشتن: خواست خود را توسط دیگری ابراز داشتن بی آنکه گوینده از کم و کیف آن آگاه باشد.

 

حساب کسی را کف دستش گذاشتن: از کسی انتقام گرفتن، تلافی کردن.

 

حقه سوار کردن: حقه زدن.

 

حلقه به گوش: مطیع، فرمانبردار.

 

حوصله کسی سر رفتن: بی تاب شدن، خسته و ملول شدن.

 

حی و حاضر: زنده و سرحال.

 

خاکستر نشین: بدبخت، ذلیل، سیه روز.

 

خر شیطان پیاده شدن: دست از لجاجت برداشتن.

 

خر از پل گذاشتن: گره کار باز شدن، از گرفتاری راحت شدن.

 

خرت و پرت: ریز، اثاثه مختلف و کم بها.

 

خر تو خر: بی نظمی، هرج و مرج.

 

خروس بی محل:  وقت نشناس، آنکه بی موقع حرف می زند یا کاری می کند.

 

خشک و خالی: صفت چیزی است که بخواهند آن را محقر و مختصر و ناچیز جلوه دادن.

 

خواهی نخواهی: به هرحال، به تردید، حتما.

 

خوش خط و خال: خوش نقش و قشنگ.

 

خون کسی به جوش آمدن: به اوج خشم و عصبانیت رسیدن.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:فرهنگ اصطلاح, | موضوع: <-CategoryName-> |